ازدواج اجباری

پارت ۳۹



ویو ا.ت


جونگ کوک:اسمه منو به زبونت نیار دختره ی عوضی(ساکت پسرم اروم گناه داره پشیمون میشه
جونگ کوک:ادمین تو ببند
ا.ت:عه پرو باشه
جونگ کوک:برو بابا خودم اعصبانی ام)
ا.ت:به خدا جونگ کوک مگه من(با سیلی که از طرف جونگ کوک خورد ساکت شد و پرت شد روی زمین)
جونگ کوک:تو چطوری میتونی تو روم نگاه کنی و بعد بگی که من بی گناهم هاا هرزه(داد)
ا.ت:جونگ کوک پشیمون میشی بچرخ تا بچرخیم
جونگ کوک:ساکت شو


{پایان ویو ا.ت}


ویو جونگ کوک


وقتی ا.ت گفت پشیمون میشی اعصبانی شدم و کمربندم رو در اوردم و جلو همه شروع به کتک زدنش شدم اونم صداش در نمیومد که مامان و بابا هی میگفتن
مامان و بابا: جونگ کوک ولش کن گناه داره اون بچس ۱۸ و ۱۹سال بیشتر نداره بلایی سرش میاری جونگ کوک
به هیچ کسی توجه نمیکردم و همون جوری به تمام بدنش ضربه میزدم که جین اومد پایین و گفت
جین:جونگ کوک داری چیکار میکنی جیمین(داد)
جیمین:(تازه اومد پایین)چیشده واییی ا.ت چیشده
جونگ کوک:قبل از اینکه یه عوضی دیگه رو ببوسه باید فکره این جارو میکرد
جین:اون همچین ادمی نیست
که جیمین اومد و کمربند رو از دستم گرفت و رفت سمت ا.ت که لینو گریون رفت و ا.ت رو بغل کرد و گفت
لینو:نه تو خیلی بدی سونگ کوک(بچه گانه)
جیمین خواست ا.ت رو بلند کنه که با دادی کن زدم چهار ستون خونه لرزید
جونگ کوک:دستت بهش نخوره زنه خودمه دلم بخواد باهاش هر کاری میکنم
جیمین:دلیل نمیشه که زنته کتکش بزنی و(یه دفعه ا.ت گفت)
ا.ت:جیمین کاره مامان ایییییی مامان بزرگه و زی تانگه (بیهوش شد)
جیمین:راست میگه(داد طرف زی تانگ و مامان بزرگ که داشتن با پوزخند نگاه میکردن)
مامان بزرگ:عه دروغ میگه دختره هرزه
جیمین:نه ا.ت چشاتو باز کن نه نباید چشاتو ببندی
جونگ کوک:(اومد و جیمین رو پس زد و ا.ت رو از موهاش گرفت که اصلا نمیتونس راه بره پرتش کرد به زیر زمین)
جیمین:نه جونگ کوک اون بچست ميترسه
جونگ کوک:به درک
همه رفتن سوجین گریه میکرد و رفت داخل انباری که دید حال ا.ت بده کمکش کرد زخماشو باند پیچی کرد و گفت
سوجین:ا.ت جونگ کوک نمیزاره بیای بیرون قسط داره یه هفته تو رو این اشغال دونی زندانی کنه
ا.ت:سوجین!
سوجین:بله؟
ا.ت:به جیمین بگو که تنها فرشته ی نجاتم شما دوتایین من تتو ندارم وای داخل عکس خا اون دختره تتو داشت به جیمین بگو که صابت کنه فیکه
سوجین:باشه
که جونگ کوک سر رسید و سر سوجین داد زد و یه هفته خیچ کسو اونجا راه نداد و فقط غذا بهش میداد و درو میبست
سوجین همه چیز رو به جیمین گفت و جیمین تتوش رو در اورد و به جونگ کوک نشون داد


ده لایک
دیدگاه ها (۶)

ازدواج اجباری

مهم

ازدواج اجباری

ازدواج اجباری

قلب یخیپارت ۱۰از زبان ا/ت:غذامون تموم شد منم میخواستم برم دس...

⁷𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭 اومدن سر میز نشستن که اصن اون حال ...

𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭⁶ بغلش کردم و بعد گفتم : خب دیگه ، ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط